جدول جو
جدول جو

معنی پاده سنگ - جستجوی لغت در جدول جو

پاده سنگ
تخماق، کلوخ کوب
تصویری از پاده سنگ
تصویر پاده سنگ
فرهنگ فارسی عمید
پاده سنگ
(دَ / دِ سَ)
کلوخ کوب. تخماق:
مرا مقابل خصمان خویشتن بینی
چو پاده سنگ بر سنگ و تل به پیش مغاک.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
پاده سنگ
کلوخ کوب تخماق
تصویری از پاده سنگ
تصویر پاده سنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلمه سنگ
تصویر پلمه سنگ
نوعی سنگ به رنگ خاکستری که به ورقه های نازک شکافته می شود، سنگ لوح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاره سنگ
تصویر پاره سنگ
پاره ای از سنگ، یک تکۀ سنگ، پارسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(مُدَ / دِ سَ)
مردارسنگ. مردارسنج. مرداسنج. مرداسنگ. رجوع به مرداسنگ و دزی ج 2 ص 580 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ سَ)
سنگ سیاه متخلخل، ستردن و پاک کردن پای را از شوخ. سنگ پای خار. (منتهی الارب). سنگ پا. نشفه. سنگ پاشنه
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ سَ)
خاکه سنگ. قطعات ریز سنگ. قطعات شکستۀ سنگ که برای زیرسازی زمین و جادۀ اسفالته بکار برند
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ رَ)
برنگ باده. برنگ شراب. گلگون. سرخ رنگ. میگون:
همه جامه ها کرده پیروزه رنگ
دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ.
فردوسی.
یوسف من گرگ مست باده بکف صبح فام
وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ سَ)
حجر متورق. سنگی که ورقه ورقه جدا شود. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ)
دهی از دهستان دیگلۀ بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 23500گزی جنوب هوراند و 3هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل و دارای 301 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ سَ)
سنگ خاره. سنگی که از جنس خاره باشد. صخره. صخرۀ صّماء:
تهمتن یکی خانه از خاره سنگ
برآورده دید اندرآن جای تنگ.
فردوسی.
بکشتند چندان در آن خاره سنگ
که از خون زمین گشت پشت پلنگ.
فردوسی.
بسوزد بر ایشان دل خاره سنگ
که نام بزرگی درآمد به ننگ.
فردوسی.
ز بیم عقابان پولادچنگ
نگردد کسی گرد آن خاره سنگ.
نظامی.
کمر در کمر کوهی از خاره سنگ
که آورده چون سبزمینا برنگ.
نظامی.
دوکبک دری دید بر خاره سنگ
به آئین کبکان جنگی بجنگ.
نظامی.
رهی پیچ بر پیچ تاریک و تنگ
همه راه پر خار و پرخاره سنگ.
نظامی.
چو بر پشتۀ خاره سنگ آمدم
ز بس تنگی ره بتنگ آمدم.
نظامی.
بچندین سر تیغالماس رنگ
نسفتند چون سنگی از خاره سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گَ مَ حَلْ لِ)
دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند نه هزارگزی جنوب باختری بیرجند. کوهستانی، معتدل. سکنه 40 تن. رودخانه و چشمه دارد. محصول آن انواع میوه و ابریشم و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. مزرعۀ گل خاره جزء این دهستان است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ سَ)
نام یکی از دیه های آمل مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
معیار. (مهذب الاسماء) ، آنچه برای تساوی دو کفه در ترازو نهند. (فرهنگ رشیدی). پارسنگ:
لیک در میزان حلمت کم بود ازپای سنگ.
کاتبی (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به پاسنگ و پارسنگ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ یِ سَ)
فرزند سگ. بچه سگ و بجای دشنام آید:
هر زمان از نفغ تو ای زادۀ سگ بترکم
تا شنیدم من که از من می نهی شعرو نوا.
عسجدی (دیوان چ طاهری ص 14)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ رَ)
صاف. بیرنگ. پاکیزه. بی آلایش:
آب، نرم است ولی خائن طبع
ساده رنگ است ولی پیچ و خم است.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 572)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پار سنگ
تصویر پار سنگ
پاره سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای سنگ
تصویر پای سنگ
معیار، پار سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
اکسید - دو ظرفیتی سرب متبلور یا پرو تواکسید سرب میباشد - اگر این اکسید دو ظرفیتی بی شکل باشد - یعنی متبلور نباشد - ماسیکو نام دارد ولی پس از ذوب و سرد شدن متبلور میگردد وبنام لیتارژ یا مردار سنگ نامیده میگردد. مردار سنگ بصورت ورقه های کم ضخامت نارنجی یا زرد و یا قرمز متبلور میگردد. مردار سنگ در نقاشی بعنوان یکی از خشک کننده های رنگهای روغنی مصرف میشود و همچنین آنرا در پزشکی جهت شستشو و ضد عفونی و سایل پزشکی جهت شستشو و ضد عفونی وسایل پزشکی در ترکیب برخی صابونهای طبی مصرف میکنند و نیز در برخی صنایع از جمله کوزه گری جهت تهیه لعاب روی کوزه ها مورد استعمال دارد ولی همیشه بسبب داشتن سرب در ترکیبش جزو مواد سمی است و حتی ظروفی که بوسیله مردار سنگ لعاب داده میشوند باز هم بکار بردن آنهاجهت حفظ مواد غذایی و خوراکی خالی از خطر نیستند لیتارژ مردار سنج مردار سنج
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی که از عناصر مختلف تشکیل شده و ورقه ورقه بنظر میاید. جزو غالب ترکیب آن رست است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده تنگ
تصویر پرده تنگ
لحنی است از الحان موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده رنگ
تصویر ساده رنگ
صاف بیرنگ پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشنه سنگ
تصویر پاشنه سنگ
سنگ سیاه متخلخل برای پاک کردن پا از شوخ سنگ پای خار سنگ پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره سنگ
تصویر پاره سنگ
پارسنگ پاسنگ پاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده رنگ
تصویر ساده رنگ
((~. رَ))
بی رنگ، پاکیزه
فرهنگ فارسی معین
صخره، صخره ی کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی
په سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی